بوی بهشت
نویسنده : NM
امتیاز اعضاء : 57
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
ویرایش متن قبلی داستان بوی بهشت، متن تصحیح شده به شرح ذیل می باشد:
این چهارمین باری بود بهش زنگ میزدم و هر بار صدای منحوس اون خانومه رو می شنیدم : "مشترک مورد نظر پاسخگو نمی باشد"...
آخه چی شده؟ چرا جواب نمیده؟ بی معطلی از جایم پریدم، سریع لباس پوشیدم و شماره آژانس را گرفتم و راهی خانه مادرم شدم.
در مسیر هزار فکر و خیال به سرم آمد شاید اتفاقی برایش افتاده ، سابقه نداشته جواب تلفن کسی رو نده، در همین افکار غوطه ور بودم که ناگهان راننده گفت: بفرمایید خانم رسیدین. بعد از دادن کرایه پیاده شدم با گامهای سریع و بلند به سوی خانه حرکت کردم.
هر چی زنگ خانه رو زدم جواب نمیداد... قلبم داشت میومد تو دهنم! ناگهان چشمم به سر کوچه افتاد طلعت خانم همسایه دیوار به دیوارمان را دیدم به سویش شتافتم. قبل از اینکه کلامی بر زبان آورم گفت: از طرف سپاه اومدن دنبال مامانت گفتند یک جنازه شهید پیداشده مشخصاتش شبیه پسر شماست. اشک هایم بی اختیار از دیدگانم جاری شد، گیج و منگ بودم و دیگر صدای طلعت خانم را نمی شنیدم. خودم را به سر کوچه رساندم ، تاکسی ای گرفتم . در مسیر با داداشم تماس گرفتم الو... علی داداش...! علی گفت چرا گریه میکنی زهرا اتفاقی افتاده؟ زود خودتو برسون به ناحیه سپاه یک. چرا؟ چیزی شده؟ گفتن یک جنازه شهید آوردن... باشه میام.
نزدیک سی ساله که داداش بزرگم رضا به جبهه رفته و هنوز برنگشته و مادر همیشه چشم به راهش بود. اشکهایم مدام سرازیر میشد و توان کنترلش را نداشتم . به مرکز سپاه رسیدم دیدم ازدحامی از مردم و جوانان بسیجی آنجا مستقر هستند خودم را به نگهبان معرفی کردم به سمت یک اتاقک راهنماییم کرد با پاهای لرزان و قلبی تپنده از غم و شادی و چشمهایی اشک بار وارد اتاقک شدم که با صحنه ی عجیبی روبرو گشتم. مادر جنازه برادرم را در آغوش گرفته و با صدای بلند میگرید و پس از ساعاتی روح ملکوتیش به سوی آسمان رهسپار شد. و به آرزوی دیرینه اش که دیدار پسرش قبل از مرگ بود رسید.
نقد داستان : حذف اصل تفکیک ناپذیر کوچک نویسی است. این حذف حتی به اندازه یک حرف هم مهم است. برای مثال در "از جایم پریدم" حروف "یم" در "جایم" اضافی است چرا که "م" در پریدم می رساند که منظور خود راوی است. پس می توان نوشت "از جا پریدم". همین یک حرف یک حرف اگر جمع کنید می بینید چقدر از حجم متن کاسته می شود.
به جای گفتن توصیفی این که فکر و خیال داشتید آن را در فرم تازه تری به شکل افکار زنده بازگو کنید. مثلاً اینطور: " نکنه براش اتفاقی افتاده" ، "سابقه نداشت جواب تلفن رو نده" همه این ها در سرم می چرخیدند...
این علامت ها یعنی آن فکر و خیال به صورت زنده دارند نشان داده می شوند و نوعی تازگی و ادبیات به متن شما می بخشند.
جمله "به سویش شتافتم" اصلا از لحاظ لحن با بقیه جملات تناسب ندارد. "رفتم طرفش" بهتره. زبان داستان کوچک زبانی ساده است. "قبل از این که کلامی بر زبان بیاورم" هم همینطور. "قبلی از این که حرفی بزنم" بهتره.
مرگ مادر خیلی راحت روایت شده. بهتر بود کمی آهسته تر این را روایت می کردید. خیلی ساده و سریع داستان تمام شده. مرگ مادر باید صحنه ای کش دار می شد. شاهد گفتگوی مادر و بیان احساس او با پیکر فرزند باید باشیم. تمام بار عاطفی داستان اینجاست. بقیه داستان که چیز خاصی نداشت. اصل داستان خیلی کم و بقیه زیاد هستند. صحنه آخر را بیشتر کنید.
: ممنون استاد از راهنمایی خوبتون
ارسال