همچنان که از کنار عِطرهای دلنشین و طعم های خوش روی طبق های سینی می گذشت؛ در سرش تمام چیزهایی که خواست و نشد چرخ می زدند. پیش خودش تکرار می کرد:
آیا می شود" زندگی برای من هم دوباره جریان پیدا کند؟"
فارغ از تمام نشدن ها، نرسیدن ها و بی توجه به همه ی بی توجهی ها؟!!
صدای مرد سبزی فروشی به گوشش رسید که تبلیغ محصول تازه و خوش عطرش را می کرد...
از سوی دیگر بازار مردی با صدای بلندتر همان سبزی را با آب و تاب بیش تری برای رهگذران فریاد می زد...
و نگاه خریداران بود که به سمت سبزی فروش دوم جلب می شد.
در نگاه آن مرد اما تغییری ایجاد نشد.
نه توجهی به رهگذران در حال عبور به سمت رقیبش می کرد و نه اثری از یأس بود.
با خیالی آسوده در همهمه ای که صدایش گم بود؛ فریاد می زد:
_سبزی تازه
و من می شنیدم:
_زندگی برای من جریان دارد...
فارغ از تمامِ...
نقد داستان : داستان بدون گره نمی تواند برای مخاطب جذابیت داشته باشد. روایت شما به گره نمی رسد و اگر ورود سبزی فروش دوم را بخواهیم آغاز چالش و شکل گیری یک گره بدانیم متاسفانه با برداشت و تفسیر راوی از موقعیت شکل گرفته و بی خیالی سبزی فروش اول متوجه می شویم که گره نیز شکل نمی گیرد و همه چیز همان طور آرام می گذرد. اگر نرم معمول یک جریان برهم نخورد داستانی روی نمی دهد.
پایان بندی هم بسیار شعاری و شاعرانه شده تا داستانی. این نتیجه باید لااقل حاصل چالش میان دو شخصیت و یک اتفاق چشمگیر بود.
نوشته را به سمت گره بکشانید و شخصیت ها را درگیر چالش نمایید. اگر تصمیم دارید یکی را خونسرد نشان دهید و این نکته را راز موفق او کنید باز باید موقعیتی را خلق می کردید که نیازمند چالش پررنگی باشد اما این شخصیت خونسرد عمل نماید و به نتیجه خاصبی برسد و بعد نشان دهید خونسرد نبودن آن یکی شخصیت چه عاقبت بدی برایش دارد. باید عاقبت هر دو شخصیت به طور همزمان نشان داده شوند تا خواننده به نتیجه مورد نظر برسد.
تفاوت میان نشان دادن و گفتن اینجا مشخص می شود. شما دراید می گوئید به جای این که نشان دهید. در داستان باید نشان داد.