همسایه ها به ردیف نشسته بودند روی چهار پایه های پلاستیکی و چوبیشان و گرمِ حرف، به پیاده هایی که تک و توک از کوچه رد می شدند نگاهی می انداختند. مهتاب اول خودش را جمع و جور کرد و نسخه های دکتر و آزمایش ها را چپاند توی کیفش. به خاطر راه رفتن زیاد، قلبش تند و تند میزد و حسابی گرمش شده بود. قدم هایش را سریع تر کرد و خواست که سرسری سلامی کند و زود از جلویشان رد بشود اما نشد. مجبور بود تا با همگیشان سلام و احوال پرسی بکند، به سوال هایشان جواب بدهد و بعد راهش را بکشد و برود خانه و از خستگیش روی تخت ولو شود. اما سیمین خانم تازه سین جیم هایش را شروع کرده بود. تا جایی که می توانست، سعی کرد تا جواب هایش طوری باشند که بفهمد اوضاع خستیگش در چه حال است. سیمین خانم درست توی چشم هایش نگاه میکرد. لبخند پهنی نشاند روی صورت گرد و گوشت آلودش و گفت
_ حالت بهتره ایشالا؟ دکتر رفتی؟ ما که فهمیدیم خیلی خوشحال شدیم. خیره ایشالا...
مهتاب گیج لبخندی به زور نشاند روی لب هایش و سری تکان داد. سیمین خانم دست مهتاب را گرفت توی دستش و با لحن مادرانه ای ادامه داد
_ ببین ... حرف مردم مفته... اصلا خودتو ناراحت نکن. فوقش زودتر عروسی رو میگیرین دیگه!
پروانه خانم هم صندلی اش را جا به جا کرد و خودش را جلو تر کشید. بعدش گفت
_آره ... چیزی نیست که... ممکنه برای هر کسی اتفاق بیفته. حروم که نیست! والا! سخت نگیرین.
مهتاب از حرف هایشان سر در نمی آورد. مدام لبخند گیجی میزد و چشم هایش را میدوخت به لب هایشان که تند و بی وقفه تکان می خوردند.
بعدش نوبت لیلا خانم بود. از روی صندلی آبی پلاستیکی اش بلند شد و خودش را رساند کنار آنها. دستش را گذاشت روی گونه مهتاب که از گرما سرخ شده بود
_ نگا نگا... تب داره. انقدر به حرف نگیرینش... برو خونه زودتر استراحت کن مهتاب جون. به مامان هم بگو امشب برات با قلم گاوی یه سوپ درست کنه قوتت شه...
سیمین خانم لیلا خانم را کنار زد و گفت
_ جیگر بهتره ... بگو یه سیخ جیگر ... همین رو گاز درست بکنه... خیلی خوبه واست. رنگ به روت نمونده دختر جون...
مهتاب کمی خودش را عقب کشید و کیفش را که در دست راستش سنگینی میکرد به دست چپش داد. دیگر نمیتوانست گرمای هوا را تحمل کند. کلیه اش هم حسابی تیر می کشید.
_ دست شما درد نکنه... یکم خستم فقط، چیز خاصی نیست. الانم با اجازتون...
لیلا خانم نگذاشت مهتاب ادامه بدهد. انگار که بخواهد راز مهمی را به کسی بگوید، صدایش را پایین آورد و خودش را به مهتاب نزدیک تر کرد. آنقدر که وقتی حرف میزد نفسش توی صورت مهتاب میپاشید و باعث میشد چشم های مهتاب ناخودآگاه جمع بشود.
_ مامانت تو این چیزا تجربش کمه... از من بشنو... بار سنگین بلند نکن؛ دو کیلو هم که باشه بلند نکن. حسابی هم به خودت برس. اعصابتم آروم باشه. وگرنه خدایی نکرده بچه نق نقو میشه... اینارو...
بقیه حرف های لیلا خانم توی گوش مهتاب نرفت. هم عصبی شده بود هم حسابی خنده اش گرفته بود. گوشه لب هایش ناخود آگاه بالا رفتند و تازه معنی حرف های قبلیشان را فهمیده بود. بی توجه به اینکه لیلا خانم با چه آب و تاب و ناز وغمزه ای دارد توصیه هایش را شمرده شمرده توی صورتش میپاشد خندید و گفت
_ من که باردار نیستم!
لیلا خانم ساکت شد. بقیه هم زل زدند توی چشم های مهتاب. چند ثانیه ای نگذشت که سیمین خانم لب از لب باز کرد و گفت
_ آخه ... پریروز شکمت درد میکرد... وسط مجلسِ عاطی خانم بلند شدی رفتی... مامانت گفت... وقت ِسونوگرافی ...
مهتاب بیشتر خنده اش گرفت... عکس سونوگرافی را از توی کیفش در آورد و گرفت جلوی صورت سیمین خانم. بعدش گفت
_ آره اون روز سونو دادم امروزم جوابشو گرفتم... دکتر گفته کلیه ام سنگ داره...
سیمین خانم و بقیه هاج و واج به عکس سیاه و سفیدی که توی دست مهتاب بود نگاه میکردند... مهتاب عکس را توی کیفش گذاشت. با اجازه ای گفت و راهش را کشید و رفت... همسایه ها دوباره نشستند سر جایشان، روی صندلی های پلاستیکی و چوبی و به ردیف. و دوباره گرمِ صحبت، به پیاده هایی که تک و توک از توی کوچه رد میشدند نگاهی می انداختند.
نقد داستان : یک تکنیک نوشتاری در کوچک نویسی، دوتکه نویسی است. دو تکه نویسی یعنی در ابتدا چیزی گفته می شود و ذهن خواننده به سمتی کشیده می شود و بعد با یک ضربه و شوک برداشت های او برهم می خورد و از اصل داستان و قضیه پرده برداشته می شود. این تکنیک را شما هم استفاده کرده اید. در ابتدا تصورات زن ها و حتی خواننده به سمت دیگری برده می شود و بعد ناگهان شاهد اصل ماجرا شده ایم. همان طور که گفتم این تکنیک امروزه خیلی مرسوم است اما توجه داشته باشید که زیادی دارد مرسوم می شود یا حتی شده و چیزی که کلیشه شود دیگر آن جذابیت را نخواهد داشت و حتی خواننده هم که با این تکنیک آشنا می شود دیگر گول نخواهد خورد و خودش می فهمد که باید در انتها انتظار چیز دیگری را بکشد. پس از این به بعد حواستنا باشد که خیلی هم از این تکنیک استفاده زاد نکنید.
اما این داستان خیلی خوب درآمده. شباهت گشایش و پایان بندی در به تصویر کشیدن زن ها هم خیلی خوب است چرا که دلالت بر تکرار این اشتباهات و طنزها دارد.
بنا بر اصل حذف فقط اگر می شود تا حد یک حرف هم کم کنید این کار را بکنید. مثلا در "تند و تند" می توانید بنویسید "تند تند" یا به جای "لب از لب باز کرد" بنویسید "لب باز کرد". در جلسه کارگاه داستان کوچک دوشنبه دقیقا به این نکات اشاره کردم و همین ها را مثال زدم. یک بار داستان را از منظر حذف بخوانید و ببینید چه حروف و کلماتی قابل حذف هستند.
اما در مجموع داستان خوبی است. شخصیت ها ملموس و قابل فهم اند و دیالوگ ها هم باورپذیری دارند. هم موقعیت داریم و هم گره داستانی و هم نتیجه ای که از این کنش ها می شود گرفت.