روی خاکهای نرم
نویسنده : تسنیم توکلی
امتیاز اعضاء : 1
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
این روز ها فقط تو را میکشم. بوم را میآورم جلویم، تصویرت را میکشم و میگذارم گوشهی خانه. موهایت را خرمایی میکنم؛ چشمهایت را سبز.
هر روز جایی هستی؛ توی باغ، زیر باران یا در خیابان سرد.هر روز پشت همین پنجره در انتظارت مینشینم.
حالا قرصهای ننه جان گران شده و من هر روز باید قرص بخرم و کاغذ؛ تا مبادا روزی قلممو بوی تو را در بوم حس نکند.
این بار تو را در دریا میکشم؛ فردا در غروب. پس فردا هم روی کوه پر درخت.
هر روز گیلاس میچینم و با دستمزدش قرص میخرم و کاغذ.
ننه جان صدایم میزند. پیرتر شده. میگوید:
-یاسر،از ناهید خبری نشد؟
و من مجبورم روزها بگویم نه و در میان این همه تصویر از تو، گریه کنم.
شبها سرد است. میترسم ننه جان سینه پهلو کند.
آن شب توی محل اعزام هم هوا سرد بود. مانتوی سرمهای پوشیده بودی و ساک قهوهایات را که پر بود از وسایل پزشکی در دست گرفته بودی. چادر به سر داشتی و پالتو را هم زیر چادرت پوشیده بودی.
گفتی:
- خیلی از رزمندهها مجروح شدند؛ باید برم کمک.
و من مقنعه سیاهت را گرفتم:
_پس چرا من باهات نیام؟ این همه جوون دارن میرن، منم میخوام بیام.
خندیدی و گفتی:
- تو که نه سالت بیشتر نیست؛ اینجا هوای ننه جان را داشته باش.
و دوستت که با خنده گفت:
-برادرته ناهید؟ دوست داره بیاد جبهه؟ خب بهش حق بده. دوری سخته.
و تو لبخندی تلخ تحویلش دادی.
صدای آژیر قرمز که می آید، دست و پایم را گم میکنم. ویلچر ننه جان را میبرم زیر زمین با هزار بدبختی.
مجری رادیو که اسمت را جزء لیست شهدا میخواند تنم میلرزد. ننه جان چشمهایش میشود کاسه خون. چشمهایم از اشک پر میشود. دامن ننه جان را میگیرم و هق هق گریه میکنم.
امروز قرار بود تورا در دریا بکشم. باشد. قلممو را برمیدارم. نقشت را میکشم. کنار موج های کوچک و بررگ و تو زل زدی به آبی دریا و رد خون که از پهلویت جاری است و ریخته روی خاکهای نرم ساحل.
نقد داستان : خیلی احساسی و گویا. زبان شاید از سادگی معمولی کمی به دور است اما برای چنین داستانی می شود گفت تناسب لازم را دارد. این که شهید این ماجرا برعکس عموم داستان های دفاع مقدس یک خواهر است و ما سرگذشت او را از زبان برادر می شنویم از جذابیت های نوشته شماست. جای چنین داستان هایی واقعا در مجموعه آثار دفاع مقدس خالی است.
بار احساس داستان بسیار خوب درآمده. این احساس هم در زبان یاسر است و هم در نقاشی هایش. همنشینی زبان و نقاشی هم کار جذاب و جالبی است.
گاهی نمی شود از داستانی چیزی نوشت بلکه باید فقط آن را حس کرد. نقد نمی تواند و نباید مانع احساس شود. ترجیح می دهم از نوشته تان لذت احساسی ببرم تا به دنبال نکات انتقادی باشم که البته یا نیستند یا مهم نیستند. ممنون از نوشته خوب تان.
: عالی مثل همیشه خانم توکلی عزیز
ارسال