نقد داستان : داستان ترکیبی از دیالوگ و توصیف است. این نوع داشتن تنوع در یک داستان کوچک ارزشمند می تواند باشد. تنوع به متن حرکت و تکان می دهد. اگر با سازی فقط با یک نت زده شود و یا با یک تن ثابت خوصله مخاطب سر خواهد رفت و گوشش هم اذیت خواهد شد. اما موسیقی یا آن چه برای گوش لذت بخش است زمانی ساخته می شود که نت ها به تنوع می رسند. داستان هم همین است. یکنواختی متن در فرم و محتوا خسته کننده می باشد. از این حیث متن شما خوب است.
نوشته به دنبال هدف و مقصود بوده اما کمی از باورپذیری به دور شده و همین امر از جذابیت آن کاسته در جایی که با توجه به موقعیت باید نگاه را واقعی تر داشتیم. داستان دو بخش دارد که در بخش اول شاهد دیالوگ میان دو نفر هستیم که یکی باید خردسال باشد چرا که لحن و کلامش این گونه نشان می دهد. حالا این دو در چه وضعیتی هستنند؟ به تصویر درآوردن وضعیت این دو کمی سخت است. باید صورت این دو روی صورت هم باشد تا اشک یکی توی چشم دیگری برود. در این حالت کسی که روست و باید بچه باشد می گوید دستبندم گم شده. به ظاهر وضعیت نرمالی ندراند اما در این وضعیت نرمال کماکان حواس او به دستبند است. این از باورپذیری دور است اما اگر آن را با همین شرط هم بپذیریم جوابی که به اوداده می شود از واقعیت دورتر است. جمله "بذار بازی شان که تمام شد" به چه کسانی باز می گردد؟
تکه دوم داستان خیلی از تکه اول به دور است. برقراری باورپذیری و درک موقعیت اول با توجه به موقعیت دوم بسیار سخت و ناممکن به نظر می رسد. باید تغییری در یک یا هر دو طرف بدهید. داستان در هر تکه معنای ساده ای دارد اما در تجمیع دو تکه اصلا نمی شود آنها را بههم متصل ساخت.