روبنده زده. چشمهاش پر آب و قرمز شده. دل به دریا میزنم:
_چی شده؟
_کشمکش دارم.
سر از زبانش درنمیآورم. مرد یغور همراهش، دستی به ریش ژولیدهاش میکشد:
_مغزش دارد کوچک میشود.
نوبتشان شده، مرد در مطب را مشت میکوبد، لب زیر سبیل پت و پهنش میجنبد:
_اسیرمان کردی!
زن پس او تلوتلو میخورد. خودخوری میکنم "مردک، تو مغزت کوچیک شده یا زنت؟!"