به نام سین


به نام سین
نویسنده : زینب گلستانی
امتیاز اعضاء : 10
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

دیگر طاقت شنیدن صدای خنده و شادی آنها را نداشت. به طرف در رفت و با لگد آن را باز کرد. نگاهی به سفره هفت‌سین انداخت و با خنده گفت: خب بذار ببینم تا حالا چند تا سین جور کردین؛ سیم، سینی، به‌به سکه، سیب، عه ۳ تا کم دارین که!
و با سر به نگهبان اشاره کرد. نگهبان از بین جمعیت ۳ اسیر ایرانی را جدا کرد دست‌هایشان را بست و دو زانو روی زمین نشاند. مرد داعشی خنده‌ای کرد و گفت: اینم سه تا سین دیگه و قمه‌اش را بالا برد...

نظرات

ارسال
تازه ها
زهره باغستانی

تقدیر

سميه حيدري

کرایه

سميه حيدري

هسته ی زیتون

سميه حيدري

دیوار

مهرداد عیوضی

اطلاعیه

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
پر بازدیدترین ها
ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

زینب گلستانی

داستان کوچک

ایمان نصیری

مصنوعی

بیشتر
دات نت نیوک فارسی