اغما


اغما
نویسنده : صدیقه یوسفی باصری
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

عصر تاسوعا که عملیات تمام شد، آوردندش عقب. پوتین‌ها را جفت کردند جلوش:
- این از پاهات. دستاتم الآن ردیف می‌کنیم.
کلافه شده بودند ازبس می‌گفت:
- دست و پاهامو بدین تا دمار از روزگار بعثیا دربیارم.

نظرات

ارسال
تازه ها
صدیقه یوسفی باصری

برگ آخر

صدیقه یوسفی باصری

خواب عمیق

صدیقه یوسفی باصری

اغما

صدیقه یوسفی باصری

چاقوکش

سید حسین یادگارنژاد

آرزو

سید حسین یادگارنژاد

قاصدک

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی