آتش‌نشان


آتش‌نشان
نویسنده : نسا جعفری
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

خودش را مچاله کرد کنج دیوار. بدجور هوس چایی کرده بود. آخرین بار شب قبل خورده بود، قبل از انفجار شهرک باقری. کلاه قرمز آتش‌نشانی را روی سرش جابه جا کرد، سنگینی‌اش آزاردهنده بود.
- آقا بفرما.
پیرمردی لیوان چای را سمتش گرفت.
- بفرما، تعارف نکن داداش. هل‌دار خانم من حرف نداره.
کلاهش را برداشت. گیره‌اش شکسته بود. بافه‌ی موهای لایت شده‌اش را چپاند زیر سربند سورمه‌ای و لیوان را با دو دستش گرفت. در ذهنش چرخید:
- مسعود هم همیشه از هل دارای من همینو به دوستاش می‌گه

نظرات

ارسال
تازه ها
صدیقه یوسفی باصری

برگ آخر

صدیقه یوسفی باصری

خواب عمیق

صدیقه یوسفی باصری

اغما

صدیقه یوسفی باصری

چاقوکش

سید حسین یادگارنژاد

آرزو

سید حسین یادگارنژاد

قاصدک

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی