_ راستی اونور چیکار میکنی؟
_ اوایل که اومده بودم بیکار بودم؛ ولی کم کم شروع کردم دستبندبافی یاد گرفتم. خوبه، مخارجمُ در میاره. تو چی؟هنوز تو کارگاهِت مشغولی؟
>نه بابا، کارگاه که جمع شد. از یه طرف هم اجاره خونهم چند ماهه عقب افتاده، صاحابخونههه سیریش شده باید جمع کنی بری. کاش منم میتونستم بیام اونور.
_چی بگم والا. خب فک کنم وقت ملاقات تمومه من باید برگردم تو سلولم