پدر
نویسنده : آزاده میرزااحمدی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
اهل خانه را بغل به بغل دور سفرهی هفتسین، روی ایوان نشاندهام. مادر آتشگردان را تندوتند میچرخاند و بچهها دستدردستِ هم، هایوهویکنان از روی آتش میپرند:«زردی من از تو....، سرخی تو از من....».
نگاهم از دور روی تکتکشان میچرخد.
نه! نمیشود که نمیشود. جای او خالی است.
ارسال