وارث
نویسنده : آزاده میرزااحمدی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
در خانه باز میشود. کوبههای قلبم گوشم را کر کرده و سینهام میسوزد. سمت نگاهم زودتر از هرچیز به سوی شوهرم میچرخد. از سر صبح تا همین حالا چقدر دلم برایش تنگ شده. کلافه است مثل وقتهایی که میخواهد چیزی بگوید ولی شرمش میشود. چشمهای خندان مادرش را که میبینم، عرق سرد از پس سر تا پشت کمرم راه میکشد. به گمانم اینبار دختر را پسندیدهاند.
ارسال