عطرینه
از پنجره ماشین دید مردم قالی های شسته را از دیوار و پشت بام آویزان کردند.
جلوتر از پدر به خانه دوید. دست های خاکیش را بو کرد
از کشو میز مادر، تافت را برداشت.
اسپری کرد.
روی گلدان.. دسته کتری، در یخچال
پدر شیشه گلاب و قران را گذاشت کنار عکس.
شیر آب را باز کرد. وضو گرفت. چیزی تا افطار نمانده بود.
دخترک اسپری به دست بالش را بغل گرفته بود
_این بوی چیه سوگل...چه کار کردی؟
_ب.. بابا... تو رو خدا... نگید طلعت بیاد خونه تکونی... ج.. جا دستای مامان پاک میشه