در آشتی


در آشتی
نویسنده : یوسف علی‌پور
امتیاز اعضاء : 8
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

در آشتی
پدربزرگم برادری بزرگتر از خودش داشت که زود عصبانی می شد . هر وقت دعوایشان می شد برادر پدربزرگ فورا با دیلمی می آمد ، در چوبی یکی از اتاق ها را می کند و می برد . پدربزرگ وسط حیاط می نشست و فقط نگاه می کرد . بعد از چند روز برادر بزرگتر در را پس می آورد و همراه پدربزرگ در را دوباره نصب می کرد . توی ده وقتی کسی می خواست بفهمد روابط دو نفر خوب است یا نه می گفت: اتاقش در دارد یا نه؟
همیشه از این چرخه عجیب گیج بودم . روزی از پدربزرگ پرسیدم: چرا هربار می گذاری که در اتاق را بکند و ببرد ؟
گفت : در مال خودشه ، زمان عروسی در اتاق نداشتیم آورد نصب کرد.
گفتم : بعد این همه سال چرا نرفتی یه در بخری و درش را پس بدهی که این همه خِفتت نده ؟
گفت : این در در آشتیه ، وقتی در را می کنه و می بره هر روز جلو چشمشه و به اتاق بی در منو فکر و به اختلاف الکیمون فکر می کنه ، پس به بهانه در می آید آشتی .

نظرات

ارسال
تازه ها
مهرداد (روح اله)چیتگر

دایره

مهرداد (روح اله)چیتگر

هبوط

علی قاسمی

شنا

علی قاسمی

جوانمرگ

سید شهریار موسوی

چشم‌هایش

معظمه جهانشاهی

بزکوهی

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی