جانپناهی وجود نداشت. پدر تا جاییکه میتوانست پسر را پشت خود پنهان کرده بود. پسر جیغ میزد و پدر در هیایوی گلولهها با دست التماس میکرد که نزنید. بوی خاک مشام پدر را پر کرد. دستش خیس شد. پسر دیگر جیغ نمیزد. سرش روی پاهای پدر آرام گرفته بود.
محمد الدوره اگر بود جوان رشیدی شده بود.