فقط همینقدر یادم می یاد


فقط همینقدر یادم می یاد
نویسنده : شهرام نائینی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

اولین کسی که بعد از صدای جیغ خودش را رساند زنم بود. به سر خودش زد، به صورت من چنگ انداخت و فحش داد، بعد روسریش را توی دستش مچاله کرد و به سمت دخترم رفت.
یکی از زنهای همسایه به صورتم تف انداخت بقیه شان هم نفرین می کردند. خودم را به در حیاط رساندم، به تاریکی کوچه انداختم و پابرهنه تا پشت بازار دویدم. توی کاروانسرا روی یک پیت نفت نشسته بود.کف دستم را نشانش دادم.
- جان مادرت منو راه بنداز!
- جمعش کن حالم بد شد!
یکی دیگر جلو آمد، نگاهی به کف دستم انداخت و گفت:
- خاک توسرت! اصلا حالیت هست چی آوردی؟
بعد دستش را از جیب شلوارش درآورد، روی سرم گذاشت و نگاهم را پایین کشید. کف دستم یک گوشواره بود که هنوز از لاله ی گوش باز نشده بود.

نظرات

ارسال
تازه ها
مهرداد (روح اله)چیتگر

دایره

مهرداد (روح اله)چیتگر

هبوط

علی قاسمی

شنا

علی قاسمی

جوانمرگ

سید شهریار موسوی

چشم‌هایش

معظمه جهانشاهی

بزکوهی

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی