لبخندی با طعم عسل


لبخندی با طعم عسل
نویسنده : زهرا مؤذنی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

به نام حبیب
بندهای پوتینش را محکم کرد و سوار بر اسب شد. اسب چرخی زد و با صدای "هِی" سوارش تاخت. گرد و غباری برپا شد، ناگاه چشم‌ها به طرف صدای فریادی که از میانه‌ی غبار می‌آمد برگشت، پسرکی از میان تماشاچیان تعزیه وسط میدان پرید.
چشم‌ها خیره بود، اسب می‌تاخت، پسرک به دنبالش و چند نفری هم به دنبال پسرک.
پسرک خود را به اسب رساند، پیراهن مردِ سوار را گرفته بود و یک‌ریز می‌گفت:
_نرو، جان من نرو، تو را خدا...
اشک امانش نمی‌داد، اسب جفتک انداخت، پسرک نقش زمین شد، اسب آرام نمی‌گرفت، وحشی شده بود، مدام شیهه می‌کشید و دور خود می‌چرخید، تن پسرک زیر سم‌های اسب با خاک یکی شده بود، اما دیگر اشک نمی‌ریخت، التماس نمی‌کرد و آرام گرفته بود. مرد سبزپوش را پیاده و سر خود را بر دامان او می‌دید، لبخند روی لبانش نقش بست.
قاسم شده بود...

نظرات

ارسال
تازه ها
مهرداد (روح اله)چیتگر

دایره

مهرداد (روح اله)چیتگر

هبوط

علی قاسمی

شنا

علی قاسمی

جوانمرگ

سید شهریار موسوی

چشم‌هایش

معظمه جهانشاهی

بزکوهی

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی