رقص میان بوی باروت


رقص میان بوی باروت
نویسنده : زهرا مؤذنی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

به نام محبوب

سکوت شهر را در آغوش گرفته بود. برادر کوچکش را در آغوش گرفت، آهسته قدم برداشت، رشته‌های نگاهش کش می‌آمدند، دور شد، قدم‌ها را بلندتر و برادر را محکم‌تر به سینه فشرد، دوید...
هلهله ورقص و پای کوبیِ سربازان تفنگ به دست در فضای مملو از بوی خون و باروت و باران، سکوت شهر را می‌درید، دوید و میان حلقه‌ی سربازان چرخید و خندید و با یادآوری تصاویر خون‌آلود پیکرهای خانواده گریست...

نظرات

ارسال
تازه ها
مهرداد (روح اله)چیتگر

دایره

مهرداد (روح اله)چیتگر

هبوط

علی قاسمی

شنا

علی قاسمی

جوانمرگ

سید شهریار موسوی

چشم‌هایش

معظمه جهانشاهی

بزکوهی

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی