اوی تازه نفس


اوی تازه نفس
نویسنده : زهرا مؤذنی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

افتاده بود به جانش. پوستش را درید، استخوان‌های دست و پایش را خم کرد، انگشتانش را به هم گره زد، چنگ انداخت و موهای سرش را کشید، دندان‌هایش را تراشید، از توی دهان راه باز کرد و وارد اعضای داخلی شد. هرچیزی سر راهش بود زیر پا له ‌کرد و جلو ‌رفت، خون از لب و دهنش راه افتاده بود، نفس نفس زنان کمی دور شد، روی سکوی جلوی دخترک نشست و با چشمان خشمناک به جسم نحیف او زل زد تا نفسی تازه کند.
دخترک آب دهانش را قورت داد و با صدای لرزان رو به او گفت:
_شکستت میدم.
بیماری‌اش اما پوزخندی زد و گفت:
_ای بی درمانی نداره بچه جون..
و این‌بار تازه نفس و با قدرت بیشتر به جان تک تک سلول‌هایش افتاد...

نظرات

ارسال
تازه ها
مهرداد (روح اله)چیتگر

دایره

مهرداد (روح اله)چیتگر

هبوط

علی قاسمی

شنا

علی قاسمی

جوانمرگ

سید شهریار موسوی

چشم‌هایش

معظمه جهانشاهی

بزکوهی

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی