موج


موج
نویسنده : زهرا غیاث آبادی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

خون توی چشم‌های دریاسالار دوید. صدای آژیر هشدار کشتی در گوشش فرو رفت. سکان را چسبید. با صدای خش‌دار شروع کرد به فریاد زدن.
"چهارمی محمد حسن بود؛ یک تیر، صاف خورد به قلبش. دومی، ابراهیم، خودم دیدم دستش جدا شد. بعدش افتاد تو آب؛ وگرنه اون شنا کردنش حرف نداشت. نفر سوم شاهرخ تازه داماد بود، که دیگه سر پستش نبود، نفهمیدم کجا افتاد. اول از همه خودم، صدای انفجار رو شنیدم. ترکش خورد بالای گوشم. همه چیز تو سرم قاطی شد."
روی رگ دستش احساس سوزش کرد. دریای وجودش با همان یک سی‌سی مایع آرامبخش توی سرنگ، آرام  شد. پرستار خودش را به موقع رسانده بود.
سرش که طوفانی میشد، همه افکار و کلامش به‌هم می‌ریخت؛ حتی شمردنش.

نظرات

ارسال
تازه ها
مهرداد (روح اله)چیتگر

دایره

مهرداد (روح اله)چیتگر

هبوط

علی قاسمی

شنا

علی قاسمی

جوانمرگ

سید شهریار موسوی

چشم‌هایش

معظمه جهانشاهی

بزکوهی

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی