مردی وانمود می کرد که خیلی پولدار است و بالاخره با دختر یکی از تجار شهر ازدواج کرد. روز عقد به دختر گفت که چون جواهرات این شهر مدرن نیستند در سفر آینده از ایتالیا برایت می خرم و روز بعد گفت که چون ماشین ها آپشن کافی ندارند تقاضای یک مرسدس بنز سفارشی را داده ام تا در آینده آماده بشود و با همین حرفها زمان سپری می شد و دختر ذوق می کرد تا اینکه پدرش فوت کرد و تمام دارایی اش که شامل املاک زیادی بودند را همراه با نامه ای بر جا گذشت. بعد از تدفین نام را که باز کردند روی آن نوشته شده بود:
داماد عزیزم. تمام دارایی ام را به شما می بخشم و امیدوارم به خوبی از آنها استفاده کنید اما چون می دانم آدم مهمی هستی و همیشه سرت شلوغ است، حق خرید و فروش آنها را به وکیل خانوادگی مان داده ام. امیدوارم با دخترم خوشبخت باشی. دوستدار تو، پدر زنت