مجموعه داستان


مجموعه داستان
نویسنده : حوریه مشهدی ابراهیم
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

به نام شایستۀ ستایش
عطر یاسی که نیست
دخترک دستی به موهای کوتاهش کشیده، در کمد آینهای را باز میکند. انگشتش را روی گیس سیاهِ بافتهای و
بلند میکشد و آن را لمس میکند. نگاهش سُر میخورد به عکس کنار آن؛ پدر او را روی پایش نشانده، موهایش
را بافته، البهالی آن گلهای کوچک یاس میگذارد. دخترک در کمد را بسته، رو برمیگرداند. پدرش روی
صندلی مقابل ایوان نشسته، قلمو در دهان نقاشی میکشد. عطر یاس تمام اتاق را پر کرده است!
--------------------------------
مرگ بر پشهها
پسر با تیغ دیوارۀ دبۀ پالستیکی را میبرد. آینهای در کاسۀ آب گذاشته کف دبه میگذارد. دستش میسوزد.
خون تازه از زیر پانسمان دستش راه باز میکند. با تکه پارچهای پانسمانش را محکم میکند. صدای سرفههای
پدر گوشش را پرکرده است. دبه را به اتاق برده کنار کپسول اکسیژن میگذارد. سیمی به چراغ کوچک
دوچرخهاش وصل کرده باالی دبه روشن میکند. ماسک اکسیژن را روی دهان پدر میگذارد. پیچش را
چرخانده، نگاهش به دبه میافتد. چند پشه به هوس نور؛ کفِ دبه؛ در آب مرده بودند.
-----------------------------
عاشق نادان
مرد عاشق بچه بود ولی هرگز بچه دار نشد. او تا آخر عمر یک مجرد تنها بود!
----------------------------
خسیس
جایزه کتاب سال به نویسندۀ رمان) خسیس کیست( اعطا شد. کسی که روی تشکی پر از سکههای طال؛ از
گرسنگی مرد.
--------------------------
قاتل سریالی
مرد به دوستش گفت: کنار گل فروشی نگهدار امروز سالگرد همکارم است. او تا پایان عمر به دنبال قاتل
دختربچههای مو قرمز بود ولی موفق نشد. دوستش گفت: االن یک سالی میشود که هیچ دختر موقرمزی به
قتل نرسیده است!
----------------------
پیمان
من تو را به عنوان همسر خود انتخاب میکنم و عهد میبندم در شادی و غم ثروت و فقر سالمتی و بیماری به
تو وفادار باشم و تو را دوست بدارم تا زمانی که مرگ ما را از هم جدا کند.
....آوار را که برداشتند ، دیدند مرگ هم نتوانسته آنها را از هم جدا کند!
-----------------------
وفاداری
نشستهام روی نیمکت کهنه زیر همان سروی که برگهای زرد و نارنجیاش را در پاییز جمع میکردی. برگ
سرخی باریک به لبهایم گذاشتم و به دستت دادم. چشمانت درخشید. با هم پیمان بستیم که به احساسمان
وفادار بمانیم و ماندیم، حتی وقتی که از پس اتاقک بلوری سرفه و درد به جای من، همدم سینهات شده بود و
من برایت روی شیشه قلب میکشیدم و تو با لبخند چشمانت را برای همیشه بستی!
-------------------------
قاتل پشمآلو
مرد روی اعلامیه ترحیم پسربچه دست کشید. قلبش فشرده شد. نگاهش به گربه افتاد:) به خاطر توی لعنتی
بچه ام رفت زیر خاک ) با لگد برسر گربه کوبید.

شانههای زندگی بخش
چراغ برق زیر باد و طوفان به تپتپ افتاده، چشمک میزد. آب از کالهک آهنیاش روان بود که تندباد شدت
گرفت و او را روی شانههای چراغ پرنور کناریاش انداخت. چراغ چشمکی زد و پرنور شد.
-----------------
خواستگاری
مشتاق به کیک خوردنش نگاه میکرد و انتظار میکشید که زن به سرفه افتاد و مُرد ! حلقه در گلویش مانده بود!
---------------------
چراغ عابر
سبز ؛ مردم از خیابان عبور کردند. قرمز؛ ایستادند. سبز؛ راه افتادند. پیرزنی واکرش را روی خیابان گذاشت و
برنداشت. چراغ قرمز نشد.
------------------------
امید
مرد بهتزده به ویرانههای خانهاش زل زده بود که از زیر آوار صدای گریه کودکی برخاست. مرد شکفته شد.
-------------------------
داروی تاریخ گذشته
از دو بچه معلولش نگهداری میکرد. غصه میخورد ولی نه حرفی میزد نه شکایتی داشت. میدانست چوب خدا
صدا ندارد!
-------------------------
دیوانه
هستههای خرما را جمع میکرد و در برهوت میکاشت. میگفتند دیوانه است! سالها بعد نه او بود نه برهوت!
قتل

چرا کشتیش؟
به خاطر پول!
نباید این کارو میکردی!
بهتره قبولش کنی!
نمیتونم، اون بهترین مردی بود که میشناختم!
باشه، خیال کن اون مسیح بود، اینطوری راحتتر میشه!
---------------------
انسان چند بعدی
گلها را روی قبر گذاشت. دوستش داشت. نیمه گمشدهاش بود. البته نه تنها نیمه گمشدهاش، در قاب چشمان
نمدارش زنی خرامان قدم برمیداشت!
-----------------------
گمشده
شوهرم را پیدا کنید!
آخرین بار او را کی او را دیدی؟
صبح دیروز ؛ کودکم را به بازار میبرد تا گوشهای رهایش کند!
-----

نظرات

ارسال
تازه ها
مهرداد (روح اله)چیتگر

دایره

مهرداد (روح اله)چیتگر

هبوط

علی قاسمی

شنا

علی قاسمی

جوانمرگ

سید شهریار موسوی

چشم‌هایش

معظمه جهانشاهی

بزکوهی

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی