آرزوی محال
نویسنده : سیده زهرا طباطبایی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
به دفتر کارم آمدی و شدی نبض تپنده انگشتانم. مثل نقطهای به حرفحرف زندگیام معنا بخشیدی. پشت سر تو از دفتر بیرون رفتم و دفتر تازهای باز کردم؛ میخواستم نویسنده باشم. حروف را نوازش کردم و کلمات را به آغوش گرفتم... من نویسنده نشدم. جملاتم به پایان نرسیدند. تو نماندی و من به سر خط نرسیدم.
ارسال