به محض این که به خانه وارد شد،احساس کرد در و دیوار خانه به او سلام می کنند و خاطرات شیرین او را در برمی گیرند.مرد جوان،در حالی که بغض گلویش را فشرده بود،قفس قناری را گشود و زیر لب زمزمه کرد:"مرا ببخش...تازه فهمیدم اسارت چه طعمی دارد."
نظرات