باور


باور
نویسنده : سمانه قائینی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

ــ‌ آخ جون ماه رمضون اومد. دیگه مامان نمی‌خواد بره سر کار. من خوشم نمیاد واسه خونه تکونی به مردم کمک کنی. اینم شد کار؟!
ــ خب پس چطوری واست تنگ ماهی و رخت و لباس نو بخرم؟ حالا چرا خوشحالی ماه رمضون اومده؟
ــ مگه سی روز ماه رمضون روزه بگیری خدا بهت حقوق نمیده؟
ــ نه پسرم! این چه حرفیه.
ــ پس چرا هر کی میمیره تو روزه می‌گیری و بهت حقوق می‌دن!

نظرات

ارسال
تازه ها
مهرداد (روح اله)چیتگر

دایره

مهرداد (روح اله)چیتگر

هبوط

علی قاسمی

شنا

علی قاسمی

جوانمرگ

سید شهریار موسوی

چشم‌هایش

معظمه جهانشاهی

بزکوهی

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی