ریز میخندد، از داخل کیف دستی که روی پایش گذاشته، کارت پستال را در میاورد و محکم به سینه میچسباند. چشمهایش را آرام میبندد، رد عشق بر روی گونههایش نمایان میشود. هواپیما از زمین بلند میشود، اوج میگیرد. سعی میکند آخرین پیام او را به یاد بیاورد، اما چیزی به ذهنش نمیرسد! نه سال نو میلادی! نه شب یلدا! نه تولد.....! گونههایش کم کم رنگ میبازند، دلش هُری میریزد پایین! صدای جیغ و داد بقیه مسافرها به هوا میرود. چشمهایش را باز نمیکند، کارت پستال از دستش رها میشود، سقوط میکنند.....
#زینب_گلستانی