نمونه داستان کوچک. برای نقد و بررسی
فرستنده : فاطمهشایان پویا
عاشورای خون
.
نزدیک غروب بود
کف خیابان سرخ سرخ شده بود.
بانویی با اخم و غم، چادر سیاهش را روی صورت خیسش کشید.
آن طرف تر، پسرش درپس قرن ها، هنوز تنهای تنها در خونش دست و پا میزد.
خبرنگار انگلیسی، لبخند زنان از خیابان و آدم های سفیدپوش و سرها و تیغ های سرخشان عکس گرفت و برای جهان نوشت: #ashura
.
.
فاطمه شایان پویا
پاسخ پیام : خانم شایان پویان عزیز این داستان را باید در قسمت "داستان های شما" قرار بدهید نه در قسمت پیام. لطف کنید در آن جا بگذارید تا نقد شود.