نون حلال


نون حلال
نویسنده : نرگس جودکی
امتیاز اعضاء : 154
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

کیسه به دست نزدیک سطل مکانیزه ای که نوجوانی تا کمر در آن فرو رفته بود شدم.تک سرفه ای کردم. متوجه من شد. شلوار لی وپیراهن گشاد چرکی به تن داشت.با چشمان کشیده وروشن به من زل زد.
_خو بفرما، همش مال شما.
_می خواستم...
کلاه لبه دارمشکی را تا سر ابروهای نازکش پایین کشید.
ما که چیزی نگفتیم.
از کیف دستی اسکناس نوی درآوردم.
_مال تو.
صورت آفتاب سوخته اش را از من دزدید.
_گدا نیستیم.آقامون عملی وننه مون زمین‌گیر. دنبال نون حلالیم.
با گوشه شال عرق پشت لبم وپیشانی را پاک کردم.
_میدونم.منظور بدی نداشتم.
با صدایی که می لرزید، گفت:
_خودش وناراحت نکن، ما عادت داریم.
_چرا زباله؟
_پس چی؟
_شاگرد مکانیکیی، نجاری چیزی؟
جثه لاغر را از آوار سنگینی روی دوشش آزاد کردوآرام گفت:
_فکر نکنم اینجور کارا واسه یه دختر خوبیت داشته باشه.


نظرات

ارسال
تازه ها
زهره باغستانی

عیدی

زهره باغستانی

شماره۸۳۹

زهره باغستانی

سرخ

سیده هانیه هاشمی

انتظار

شهناز گرجی زاده

پاسدار

لیلا طاهری نژاد

زنجیر نادانی

بیشتر
پر بازدیدترین ها
ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

ایمان نصیری

آستین های خالی

ایمان نصیری

مصنوعی

بیشتر
دات نت نیوک فارسی