لوگو
یلدا که رسید، سرما روی کوهستان نشست. برف آرام‌آرام مهمان سنگ‌های سپید گورستان شد. انارِ ترک‌خورده چون قلبی سرخ در دست پیرمرد می‌درخشید. گورستان در شیب کوه خاموش بود؛ شمعی کنار قبری بی‌عکس می‌سوخت. کورسویی در دل گورستان دیده می‌شد. پیرمرد هر سال در بلندترین شب سال می‌آمد. قرار هر سالش بود. دانه‌های انار را روی خاک می‌ریخت و قصه‌ای بی‌صدا می‌گفت. باد که می‌وزید، لبخندی روی لبش می‌نشست؛ گویی روح همسرش از میان شب عبور می‌کرد. یلدا برای او وعدهٔ سحر بود؛ عشقی که با طلوع، دوباره زنده می‌شد.

۲۹ آذر ۴۰۴
سروناز نادردل
نویسنده: سروناز نادردل
شهر: کرج
تاریخ انتشار: ۱۴۰۴/۰۹/۲۹
بازدید: ۷
امتیاز داور: ۰
امتیاز کاربران: ۰ (جمع کل) | میانگین: ۰ از ۱۰ (۰ رأی)

نظرات کاربران

هنوز نظری ثبت نشده است.