لوگو
به نام خدای جان

نگاهی از سر وحشت، ترس و اضطراب به دیس برنج می‌اندازم، دانه‌های کشیده و چاق بادی در گلو انداخته، سر راست کرده، محکم و با استقامت دوش به دوش، رخ به رخ و پشت به پشت هم خوابیده اند.
دستِ لرزانم را طرف ظرف می‌برم، دانه‌ای که با لبخندی تحقرآمیز و شیطانی‌وار چشمانم را به اسارت گرفته در مشت می‌گیرم، پلک‌هایم را به‌هم می‌دوزم، دو سر دانه را محکم می‌گیرم و با تمام قدرت کمرش را می‌شکنم، در دهانم می‌گذارم و قورت می‌دهم.
آنچه می‌بینم لرزه‌ی اندامم را دوچندان می‌کند! خراش‌های خونینِ گلویم نعره‌کشان می‌جوشند و اشک‌شان سرازیر می‌شود.
شیارهای سخت و زمخت و متوالیِ حلقوی که روی هم چفت شده‌اند، دیوانه‌وار می‌خندند و لکه‌های خونِ به جا مانده بر دندان‌هایشان را با ولع می‌مکند.

نویسنده: زهرا مؤذنی
شهر: اصفهان
تاریخ انتشار: ۱۴۰۳/۱۲/۲۸
بازدید: ۸۴
امتیاز داور: ۰
امتیاز کاربران: ۰ (جمع کل) | میانگین: ۰ از ۱۰ (۰ رأی)

نظرات کاربران

هنوز نظری ثبت نشده است.