پدرم در را به روی علی بست و گفت: «جنازه ی دخترم روهم روی دوشت نمیذارم...» علی از پشت در جایی نرفت. ...
باد کلاه و کتش را دراورد. حالا همه دوستش داشتند....
دوچرخهسواری میکردم. همه حالشان خوب بود و لبخند میزدند. سنگی زیر لاستیک دوچرخه رفت و زمین خوردم. ب...
این اولین بارنبود. اینبار اسم خودش رو گم کرده بود. جلوی مغازه قصابی، قیافه وارفته خودشو توی لبه ی...
پیرزنی گفت : از اونجا بردار . بزرگترین تسبیح با سنگ کهربایی را برداشت .ذکر گفت همانطور که مادر م...
شیشه بخارگرفته، باران، مِه همه چیز آماده است. به عکست خیره میشوم و دلتنگی را تا دسته درون سینهام ...
بعد از هر دعوای زناشویی، زن موهایش را کوتاه میکرد....
بعد از روزها انتظار، بالاخره بهار آمد. شال سبز و گلدارش را توی باغچه پهن کرد و گفت: "لندن همیشه ابری...
برای اولینبار توی حرفهایم نپریدی. کاش همه دندانهایت، عقل بود....