اومد جلو دستشو زد به کمرش... صداشو انداخت تو گلوشو وگفت: اهای خوشه..اهای دلپذیر ..اهای بیژن... از ا...
در لیست تعدیل نیرو قرارگرفته بود... باخودش مرور کرد تکه کلام صاحب کارش را که می گفت:پشت دستم را دا...
مادر صدایش زد: جانخانم! بیا، مهمان داریم. دخترک آخرین سنگ را روی هفت سنگ گذاشت و وارد خانه شد. زه...
دیر شده بود. سبقت گرفتم. سبزه هفتسین و دخترک ماشین عقبی با هم در هوا چرخ زدند. موزیک هشدار گوشی به...
شاید سال بعد گفته بود بهار که بیاید برمیگردد. باز هم پلاک را به آینه هفتسین آویز کردند. بهار چهار...
بدون کیسه داروها به شهرش برگشت، زائر امام رضا....
شاید در آینده دلال بشوم. پدرم همیشه میگفت: "نون توی دلالیه." شاید هم اختلاسگر شدم. دیشب تلویزیون م...
- نمیتونم ببخشمت. ندونمکاریا و اشتباهات خیلی از زندگی عقبم انداخت. و با مشت به آینه کوبید....
نشستهام روی نیمکت چوبی سبزرنگ. درست زیر یکی از درختان سرسبز حیاط دانشکده. کرمهای لاغر و سفید با تا...