نخ نما عصر دلچسب یک روز تابستانی، خورشید گرمابخش از میان آسمان آبی، شعاعهایش را از پنجره آپارتمان ک...
یکی بود یکی نبود ابوالفضل در یک خانه قدیمی و بزرگ زندگی می کرد خانه ی آن ها یک باغ پر از درخت هم داش...
با چفیه، محکم پشت زانویش را بست تا خونریزی بند بیاید. چشم چرخاند و دنبال پایش میگشت. خدا خدا می...
در فاصله ای از ما کودکی سیگاری به لب داشت و بازی میکرد. تعجب مرا که دیدی گفتی : «شکلات سیگاریه تاز...
آدم و هوا آدم هوا را در آغوش گرفت اما از بوی بد هوا، حالش بد شد و به سرفه افتاد. او آنقدر سرفه کر...
وقتی چشمانش را باز کرد، همه چیز سر جایش بود به جز دستانش که میان سنگر جا مانده بود....
پیام داده مرسی برای همه چیز مخصوصا مهربان بودنت بعد اف شد تا اومدم جواب بدم یادم اومد افسردس ...
پدر: _هرگز پشت کسی غیبت نکن پسر: _دایی حسین هم از این حرف ها می زد پدر: _دایی حسین کلاهبرداره. ...
عباس بچهتپلِ محلهمان بود. در فوتبال، خط دفاع میایستاد. معمولا بعد از گل کاشتن حریف، با هِن و هِ...