کلتغ سفیدی از جامعه کلاغ ها ترد شد ...
:«واقعا میخواین اعدامم کنین من که فقط زنهای خیابونیو میکشتم»...
دخترک توی دفتر خاطراتش نوشت:"اگر روزی مادربزرگ بشوم نمی گذارم پسرم من را به آسایشگاه ببرد." شعله ...
از مدرسه به طرف خانه مثل شصت تیر می دوید.دعا می کرد امروز زودتر برسد تا برادرش دوباره بدون کاپشن به ...
جمعیت سکوت کرد تا صدای نویسنده معروفی که همه فکر می کردند ازبچگی توی پر قو بزرگ شده رابشنوند. مرد ن...
به کوه پوشیده از برف خیره شده بود. صدای ترمز ماشین او را از غرق شدن در افکارش بیرون کشید. به سمت چاد...
از مزار شهید گمنام به خانه برگشت، همسرش با خوشحالی جلو دویدو برگه ی آزمایش را نشان داد و گفت:"دکتر گ...
به زیارت که رفته بود، شهید شد.همان جا دفنش کردند.وقتی وصیت نامه اش را باز کردند. نوشته بود:"اگر شد ...
صبح زیبایی بود. خورشید تارهای طلایی اش را روی در و دیوار شهر پهن کرده بود. خنکای اول صبح مشام را نوا...