از شدت عصبانیت به آینه کوببد. شکست. همهی مدارک در دستش بود و لبخند می زد......
صدای موتور آمد. با خوشحالی دوید: آخجون، پستچی نامه آورده. نامه را گرفت. با عجله در آن را باز ک...
جلوی آینه چادر سفید عروسیاش را سر کرد. گوشیاش زنگ خورد. از بیمارستان شیراز بود. کلمات مثل فشنگ...
چندمین نقاشی بود که پسرک از عروسی خواهرش کشید. صدای شلیک آمد. لباسِ عروس دیگر سفید نبود. ...
ختم قرآنهایش همه به نیت اوست، بعد از هر آیه اللهم بحق القران عجل لولیک الفرج. ...
در جلوی چشم هایمان گلوی مردی را با چاقو پاره میکردند. ناگهان یکنفر چندصندلی آنطرفتر به کنار دستیش...
تا آمد دستش را دراز کند و آن عروسک خوشگل را بگیرد یکهو چشمهایش را باز کرد. از حال رفته بود. شکم خال...
عروس در جمعیت گریان می رقصید ...
ادم ها از منم وحشی تر ن...