شیشهها را اسپری میکرد و با پارچه میمالید. آرزو کرد کینهها هم به همین راحتی از دلش پاک شوند. صد...
وقتی اسمش را خواند برای اعزام، خوابش تعبیر شد. _مادر؛ حلالم کن......
به ماهیگلی سفره هفتسین خیره میشوم. کاش جای او بودم، تا فراموش میکردم... جای پدر، خالیست......
صدای گریه نوزاد در اتاق عمل پیچید. روی صندلی نشست. ماسک را پایین کشید. گوشی همراهش را برداشت و انگشت...
باز که دختره...
یخ زده بودیم. بهار شد....
یا مقلبالقلوب را که خواندند، مرد دستش را گره زد به پنجره فولاد: -سه ماهه دیگه به دنیا میاد. لااقل ...
چند ماه بود که رو به گنبد طلا مینشست و زیر چادرش اشک میریخت: -خودت مهرم رو بنداز تو دلش آقا. یا ...
خواست استارت بزند. رو به زن کرد و گفت: -مطمئنی؟! زن پلکهایش را لحظهای بست و لبخند زد. مرد داشب...