از پنجره کلاس به بیرون نگاه می کنم.هوا ابری است. آقای راد درست زیر تابلوی غیر انتفاعی مهر نزدیک دیوا...
بعد از آنکه به خودش شلیک کرد گوشی را برداشت و شمارهای را گرفت. از پشت خط مردی با خوشحالی گفت: «آدرس...
به فاصله یک دیوار آجری نویسنده: فریده ترقی قسمت اول بین من و خانواده شاد همسایه کناری تنها یک دی...
اولین بار در حیاط خانه عظیم آقا دیدیم. نه آنقدری که چشم و دلمان سیر شود. تازه ماشینش را برده بود دا...
موقع نشستن گفت :«خیلی حالم بده کلی قرص خوردم میشه اینو نگه دارین» چهرهاش آشنا بود. بطری آبش را گرفت...
قدم که بیرون گذاشت، چشمش به دیوار مقابل افتاد. «کسی که رضایت مخلوق را...» نشست و سرش را میان دستان...
به چشمان اشکبار مادر نگاه کرد و کولهپشتی را برداشت. باید دل او را میشکست تا خط نشکند......
تفنگ را از کشو بیرون آورد و چند بار به خودش شلیک کرد نشست گوشی را برداشت و شمارهای را گرفت. از پشت ...
صدای سنج و دهل، دور و دورتر میشد. آوای محزون «هل من ناصر ینصرنی» از سکوتش صیحه میکشید. کیسه و نا...