برف مثل مشت بر صورتمان می کوبید فقط کافی بود این چند دقیقه را هم تحمل کنیم. بعد ازماه ها بی کاری برا...
ساعت سه و ربع است. با دسته گل رز قرمز که پشتش پنهان کرده، بالای سرم نشسته است. زیر چشم های روشنش...
اشک هایم را با پشت دست پاک می کنم.با دیدن تمبر آب در دهانم جمع می شود. دوباره توی گوشی مواد اولیه ...
هفتمین شب پاییزی از نیمه گذشته، شقیقه هایم ضرب گرفته ودرد امانم را بریده است. آباژور را روشن می کن...
صدای جیغ میان صدای دریل مانند دارکوب و شرشر آب رودخانه گم می شود.ابرهای متراکم پاییزی می غرند. بار...
باصدای زنگ از جا میپرم. مجتبی دست از پا درازتر با ۴ تخممرغ و یک لیتر روغن، سر تکان می دهد. - چرا ...
سالن با وسایل کهنه ورنگ ورو رفته و صندلی لهستانی کنار شومینه که هنوز هم گهواره وار تکان می خورد، پوش...
مرد جوان دکمه ی آخر پیراهن چهارخانه را می بندد. پلک چپش مدام می پرد.چشم های درشتش دو دو می زند. ساقه...
به نام خدا نام و نام خانوادگی:نرگس جودکی آدرس:شهرجدید هشتگرد فاز 1 بلوار ارکیده کوچه شهید یادگاری ...