پیرزن آرام و قرار نداشت. مدام به در نگاه میکرد. اگر حرمت همسایگی نبود، اصلا دلش نمیخواست به جشن عر...
بادست لرزان سنگ را به سرباز اسرائیلی پرتاب کرد.به عکس توی دستش خیره شد وگفت: اگه بابا سردارم بود از ...
صدای اذان راشنید.همین که خواست نیت کند.نگاهش بر دست قطع شده اش خیره ماند در فکر فرو رفت وزیر لب تکرا...
موقع پیشروی روی مناطق درگیر نقشه سرکشی کرد.ژنرال سلیمانی همراه ملائک.....!...
صدای اذان را شنید.همین که خواست نیت کند.نگاهش بر دست قطع شده اش خیره ماند در فکر فرو رفت وزیر لب تکر...
به نام خدا دلار و طلا کشیده بالا ...
پیرمرد جلوی در مسجد به خواب ابدی فرورفته بود. چه همهمه ای برپا بود. همه برسر درست کاری او قسم میخور...
آسمان را نگاهی کرد. در نظرش ستاره ها خندیدند. ماه چه زیبا شده بود. باد خنکی صورت غرق عرقش را نوازش م...
او عاشق کیک بود ، هر روز از نزدیک ترین مغازهش شیرینی میخرید ، و بعد از اون ، از جلوی یه شیرینی سرا...