دخترک گفت:مادر چند روز از عید گذشته است. اما نه شما ناراحتید ونه پدرم ونه حتی اهالی ده،اگر بادصبا نی...
باتوجه به کاهش جمعیت جوان وافزایش افراد میانسال وپیر،به ازای هر فرزند تازه متولدشده،یک سکه ی طلا برا...
- مسئول اسناد گفت: کجایش ابهام دارد که چندساعتی رو ی این پرونده مانده ای؟ مستند ساز: چرا جسدش را تح...
عملیات که تمام شد،کنار سفید برفی برگشتند.شاداب و خندان گفتند:کار بمباران مهدکودک ها و مدرسه ها را تم...
مریم تا آتش سوزی کلیسا را دید،ترسید.عیسی را محکمتر در آغوش فشرد.پا تند کرد تا خودش را به بیمارستان ب...
گفت:آقا اگر اذیت میشوید.چرا از ته نمیزنید؟ دستی به ریش هایش کشید و صورتش را خاراند و گفت:هرچیزی به ...
کندن کوه را رها کرد. فرهاد تیشه و تبر بدست رفت به سراغ قلب های سنگی حامیان حقوق بشر....
صورتش را به تنگ ماهی میچسباند و چشم میدوزد به ماهیهای داخل تنگ، نگاهش با ماهیها حرکت میکند. کمرش ...
پیاده که شد، دستانش را مشت کرد. چهره اش حرفی برای گفتن نداشت اما چشمانش چرا! چشم ها همیشه حرفی برای ...