وقتی گودو رسید. ولادیمیر و استراگون رفته بودند....
پسرک دستفروشی که رنگ به صورت نداشت،فرفرههایی که در باد میچرخیدند را نشان میداد:"خانم، آقا، برای ش...
شویش تا امروز بیش از هزار بار به او گفته بود:"زن یعنی همدم". امروز دست همدم را گرفت آورد خانه!...
-پاتو از رو دمم وردار... -آخه بیچاره، تو اگه دم داشتی، لااقل تو طویله رات میدادن......
پکی به وافورش زد و سمت آسمان فوت کرد. ستارهی اقبالش میان دود محو شد....
نمی خواست سربار باشد. جاوید الاثر شد....
حواسم نبود. دو ویلچر خریدم!...
احیا شد. اسمش را گذاشتند رضا!...
نمی خواست سربار باشد .جاوید الاثر شد...