همه توی عکس خانوادگی میخندیم. سی سال بعد... مامان آلزایمر گرفت. بابا تجدید فراش کرد.نازنین رفت ین...
عطر دست آویزان از تخت مادر را بو کرد و گفت: _ وای چقدر بوی گل محمدی میده! مادر تسبیحش را بالا...
چخوف آنجا بود. ولی تفنگ شلیک نکرد....
خنجر من از کسی نمیخواهم جانبداری بکنم اما با چشمان خود آن صحنه شوم را دیدم.من از دریچه کوناه ات...
"ایستگاه آخر" در حاشیه یِ کانال، زیر آفتابِ سوزان، تشنه و زخمی افتاده! پاهایش از شدت خونریزی بی ح...
جاهای خالی انگشت رنگی مرد، ناراح...
مرمی صداها از بیرون، صدای...
دوقلوها از خودت میپرسی تو کجائی...
وقتی گودو رسید. ولادیمیر و استراگون رفته بودند....