دستش را روی سینهاش گذاشت و کمی خم شد. سپس لیوان آب را به لبش نزدیک کرد. هنوز نمیتوانست سخن بگوید...
از جایش مثل فشفشه پرید و بیرون رفت. تندتند قدم برداشت. صلوات فرستاد. نفس کشید. شب شدهبود. بچهها نگ...
امشب دوباره اتفاق افتاد. هر دو پاورچین پاورچین، قبل از اینکه ناپدریشان بیدار بشود با خشتکِ خیس جلو...
سرش پر از هیچ بود. قرصها را بالا انداخت. دراز کشید و چشمانش را بست. دلیلی برای نفس کشیدن پیدا نک...
-به شرفم قشم دلم میخواد پای عشق تو بمونم؛ اما شکاف بینمون خعلی عمیقه... -پر کردن این شکافا، فقط یه...
نه. چاره نداشت. بالاخره باید پایش را از روی مین ضدنفر برمیداشت....
تا دیروقت در تعزیه نقشش را بازی کرده بود. دیر خوابیده fود و حالا دیر آمده بود. به دم در کلاس رسید. ن...
مهاجم، تودهای مات از هزاران موزاییک خاکستری بود که کُند و آهسته مگسکُش را فرود آورد....
« سقای دشمن » - « من اگه می دونستم اون دوره گرد دزده که نمی رفتم براش آب بیارم » پلیس داشت گزارش س...