هوای بندرعباس به قدری گرم شده بود که عرق از زیر کمربند علی تا پایین پاهایش راه افتاده بود . مرد دیگر...
دیگر طاقت شنیدن صدای خنده و شادی آنها را نداشت. به طرف در رفت و با لگد آن را باز کرد. نگاهی به سفره ...
دبل اسپرسو لطفا؛ من ماندم و خیالش... ...
چای را داغ نوشیدم، کم حرف شده بود. ...
در میانهی ویرانهها، کبوتر روی بمب عمل نکردهی دشمن، آشیانه ساخته بود....
دخترک به مشاجرهی پدر و مادرش نگاه میکرد.حین گوش دادن متوجه شد زیادی است. سمعکش را بیرون آورد....
پرسیدم: چه خبر؟ گفت: خبری نیست؛ سلامتی... اما سلامتی کم خبری نبود!...
علی دفتر مشقش را نشان داد. معلم اخم کرد و گفت: _بخون من چی سر مشق دادم! او خواند _پدر نان ندارد...
صبح زود وسط کوچه همدیگر را دیدند. دقیقا خودش بود. مثل سیبی که از وسط نصف کرده باشند. با تعجب از کن...