و آنها به هم رسیدند و با هم ازدواج کردند و سالهای سال ناشاد در کنار هم زندگی کردند....
قوطیِ کمپوتِ گیلاس هنوز وسط خیابان بود. از سه روز پیش نه نزدیکتر میشد نه دورتر. پسرک شمرد. اگر مید...
جمجمه را برداشت. به آغوش چسبانْد. ردّ اشک را از روی پیشانی استخوانیاش گرفت. شانزده سال پیش گفته بود...
آخرین ژنراتور برق را که زدند، مرد جوان، برای اولین بار، تنها بازمانده عشقش را درآغوش گرفت. خوابیده ...
زن دوباره دست گرفت زیر شیر آب. - صد بار گفتم قبل اینکه آب گرم بشه درنیار لباسهات رو. حرف تو گوشت نم...
دریاچه کشید. مه کشید. با یک قایق کنار اسکلهای چوبی. میخواست یک مرد و زن هم روی اسکله بکشد. پشیما...
نوزاد شش ماهه را روی دست گرفته بود و بین چادرها هروله میکرد. چندقطره آب را که پیدا نکرد. ولی نوزادش...
کیف به دوش، از خرابههای مدرسه فیلم میگرفت. این روزها پستهایش دو سه هزارتا لایک می خورد. هیجان زده ...
"نشد یه غذای درس و درمون بده، کوفت کنیم." "خوب حالا یه غذاس دیگه." "تو این گرونی، برنجُ زغال کر...