پدرم هفته پیش فوت کرد. همه چیزش را بخشیدیم. ماندهایم با دندان مصنوعیهایش چه کنیم؟...
پادشاهی بلبلی داشت که صدای زیبایش در تمام قصر می پیچید . روزی پرنده مریض شد و پادشاه گفت :هر کس خبر...
هق هق نگاهش به قفس خالی بود ... مادر سوپ جوجه را هم میزد......
اسکناس پنجاه تومنی را سمت گدا گرفت. نگرفت. گفت:«جمعهها کار نمیکنم.»...
پیرزن نیاز به تنفس مصنوعی داشت. امدادگر ایستاده بود بالاسرش. چندشاش میشد تنفس دهان به دهان بدهد...
مرد با لبخند به پیامها نگاه میکرد ... زن در کنارش خوابیده بود با سیم شارژری که به گردنش پیچیده شده...
شکوفه های بهاری تمام شهر را پوشانده بودند محمدحسین وارد خانه شد مادرش از اتاق کناری رایحه گل های مح...
ماه و خورشید و زمین دست به یکی کرده بودند....