باد شاخههای درخت را تکان داد. برگهای زردش را کف حیاط مدرسه ریخت. معلم دینی از پشت پنجره آنجا را نشا...
پرتقال فروش در حال چیدن پرتقال هایش بود که کودکی آهسته به سمتش آمد و شروع به چیدن پرتقالها کرد ک...
دخترک دست هایش را به سمت آسمان گرفت نور خورشید چشمش را زد. پدرموقع بیرون رفتن چتر را برداشت ...
ساقه بلند پتوس، به ستون وسط هال پیچیده و بالا رفته بود. پسرک پرسید: «یه ستون برای این گل؟» مادر خن...
دختر برای بار سوم مادرش را صدا زد: «مامان با شما هستم ها!! نمیشنوی؟ » مادر صدای اذان تلویزیون را ...
پدرم هفته پیش فوت کرد. همه چیزش را بخشیدیم. ماندهایم با دندان مصنوعیهایش چه کنیم؟...
پسربچه ایستاد. پا تند کرد، دوباره ایستاد، بعد با تمام قدرت دوید. هر جا میرفت ماه دنبالش بود. کلا...
دیروز شیخ با فانوس توی شهر دنبال انسان واقعی میگشت. تصادفی ژان والژان را دید....
معارفه مدیرعامل جدید که تمام شد، خانم جعفری به اتاقش رفت و برگه استعفایش را نوشت. آقای مدیرعامل گفت...