مادرم بر روی سنگ مزار پدرمان نوشته است، پدر شهید عباس امیدی، چون دوست داشت، اسم عباس هم روی آن باشد ...
عشر پدر گفت: رفتنم به خواست امیر و برگشتنم با خداست، این بار جنگ بین حق و باطل است اُم وهب. مادر، ...
با تنپوشی از شبنم هر صبح نور میپاشید، هر ظهر خورشید میچید و هر شب آینه به خانه میبرد....
گل سرخها تکان میخورند. هنوز میدود. موهای خرماییاش پریشان شده در هوا. آفتاب میافتد روی تل سرخش. ...
بعد از آن روز دیگر او را خندان ندیدند. به او میگفتند: «سلطانِ شوخی.» اما خودش از همین مینالید که: ...
دخترک ساکت به ستون خانه عمه مادری اش تکیه زده و با چشمان مشکی درشت اش به نقطه ای خیره شده است گویی ت...
انگار یک چیزی مثل سوزن از پشت پلک های بسته اش چشمش را آزار می داد .جابجا شد و چشم هایش را آرام باز ...
آرزوی همیشگی ام بود ،سپر بودن ، سپر شدن و سپر ماندن ظهر آن روز پس از نماز با سیزدهمین تیر به آرزویم...
ویرایش متن قبلی داستان بوی بهشت، متن تصحیح شده به شرح ذیل می باشد: این چهارمین باری بود بهش زنگ ...