دسته علم بر دوش نه شب کوچه به کوچه گشتند. رزم نامه خواندند و یاریگر طلبیدند. ظهر دهم آماده نبرد ب...
گریزِ ناگزیر چند مرد درشت هیکل سریع خودشان را به منبر رساندند تا برای جمع کردن دانه های تسبیح کمک...
بزرگواری داشت چراغ قرمز را رد می کرد که موتوری از پیاده رو پیچید جلویش. - بی شعورِ آ... ...
تا کی شب میلاد تو باشد؛ تو نباشی...؟!...
روضه در سکوت چراغها روشن شد. خانمها چادرشان را از جلو چشم کنار زدند و آقایان چشم دوختند به روضهخ...
بابا نان داد.از فشار دردهایی که زیر بار کشید.جان داد....
صدای رعد و برق . پسرم در خواب ناز بود اما دخترکم گریه کرد و آغوش پدر خواست .آخر دختر ۳ساله از صدای ب...
مرد بی حال،با حالت زاری تکیه به دیوار داده بود. همسایه گفت: چی شده داری گریه می کنی؟ - پسرم تو جنگ...
باتوم را روی زمین و سپر شیشه ای اش را روی زانو گذاشته بود. انگشتش را با نم حاشیه چشمانش خیس می کرد و...