پیش چشم مادری، کودک گرسنه جان دهد! روضه آب و رباب است، یالثارات الحسین زینب گلستانی...
#بعدازظهر_یک_روز_تابستانی #داستانک نویسنده: زینب گلستانی بعدازظهر یک روز تابستانی، که بوی م...
نوحة نوح خسته و عرقریزان وارد خانه شد. کولهبار رنج و اندوهش در خانه سنگینتر شد. بدزبانیهای همسر...
پایان خاصّ همیشه دوست داشت بهترین باشد. خاص باشد. تک باشد. تا جایی که دستش میرسید این کار را کرد. ...
ماموریت - بریم؟ - بزن بریم. - پس یه بار دیگه مرور میکنیم. من میرم سراغ مامور شهرداری - منم میرم...
هرکدام راه خود را می رفتند که از جلوی هم درآمدند. گویا قبلا هرگز همدیگر را ندیده بودند. اما چشمش...
داشتند با آب و تاب برای هم تعریف میکردند: -بابای من برام از این عروسک جدیدا خریده بود!بعدشم منو ب...
دخترم کمک میکنی اینارو ببریم؟ -آخه من دیر... چشم مادرجان و صدای اعتراض مرد در هوا پیچید:«خانم گرفتی...
خدا آدم را آفرید آدم نگاهی به زور بازویش انداخت???? نگاهی به سیبیل چخماخیاش➿ به گمان زیرچشمی ه...